با چشمان شب بو ببینید!

۱۹ مطلب توسط «زینب» ثبت شده است

لاله‌های واژگون

دمی از خاک با شوق تجلی سر برآوردن

نمی‌ارزد به عمری خاک عالم بر سر آوردن

 

من از شرمندگی چون لاله‌های واژگون عمری‌ست

به روی آسمانم نیست روی سر برآوردن

 

کسی باور نخواهد کرد اعجاز تو را ای عشق!

برای «خودپرستان» تا به کی «پیغمبر» آوردن

 

تو خضر واقف از غیبی و من موسای بی‌صبرم

چه دشوار است از کار تو ای دل سردرآوردن

 

بپرسید از کمانداران ابرویش چرا باید

به قصد کشتن یک نیمه‌جان صد لشکر آوردن

 

به غیر از وعده پاییز معنایی نخواهد داشت

برای باغ پیغام بهاری دیگر آوردن

 

یکی از پیله‌ها لرزید، چشم شمع‌ها روشن!

مبارک باد! از پروانه‌ها خاکستر آوردن

 

"کتاب، فاضل نظری"

 

نقاشی دختر قدیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

بیم فروریختن...

بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست

آه! بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

«بال» وقتی قفس پر زدن چلچله‌هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست

 

باز می‌پرسمت از مسئله دوری و عشق

و سکوت تو جواب همهٔ مسئله‌هاست...

 

«فاضل نظری، گریه‌های امپراطور»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

به کجا می نگری؟

عشق این جاست!

به درونت بنگر؛ خواهی دید:


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

ای آشیان گرم و ای ماوای جانم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

برخورد

نوری به زمین فرود آمد:
دو جا پا بر شن های بیابان دیدم.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جا پا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.

ناگهان جا پا ها به راه افتادند.
روشنی همراهشان می خزید.
جا پا ها گم شدند،
خود را از رو به رو تماشا کردم:
گودالی از مرگ پر شده بود.
و من در مرده ی خود به راه افتادم.
صدای پایم را از راه دوری می شنیدم،
شاید از بیابانی می گذشتم.
انتظاری گم شده با من بود.
ناگهان نوری در مرده ام فرود آمد
و من در اضطرابی زنده شدم:
دو جا پا هستی ام را پر کرد.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جا پا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.


"هشت کتاب سهراب سپهری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

دیوان مستوره

ای نام نکوی تو سردرفتر دیوانها
وی مصحف روی تو زینت ده عنوانها
تنها نه منم مفتون بر چشم سیه مستت
بیمار بسی دارند آن نرگس فتّانها
آوازه ی حسن تو تا گشت به عالم فاش
نالان به غمت چون من طفلان به دبستانها
مستوره به هر جایی کز ناز قدم بنهد
در رهگذرش خوبان گیرند به کف جانها

 

دیوان مستوره


 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

راه

حالم را پرسیدند...
گفتم رو به راهم
کسی نفهمید رو به کدام...
راهم...


"تکیه بر دیوار نمناک، علیرضا داوری"

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

بازی

کودکی را دیدم گریه میکرد و می گفت

کسی با من بازی نمی کند...

ته دل گفتم تو بزرگ شو...

ببین چه بازیهایی روزگار با دلت می کنه...


رز سیاه

 

"تکیه بر دیوار نمناک، علیرضا داوری"
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

تکیه بر دیوار نمناک

روزگاریست در این شهر غریب
بین این آدمها که ز تنهایی خود می ترسند...
وز پس آئینه از دیدن خود می لرزند...
من تو را پاک ترین یافته ام
آنقدر پاک، که گر آب نبود
من تو را آب صدا می کردم


"تکیه بر دیوار نمناک، علیرضا داوری"
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

قطعنامه جنگل

طوفانی از تبر

ناگه به جان جنگل

                              افتاد
و هر چه را که کاشته بودیم
طوفان به باد داد
در گرگ و میش آتش و خاکستر
جنگل ولی هنوز
                         نفس می کشید
جنگل هنوز هم
                       جنگل بود
هر چند در دلش
جای هزار خاطره تاول بود
جنگل بلند و سبز
بپاخاست
و با تمام قامت
این قطعنامه را
                      تکذیب می کند!
جنگل هنور جنگل
جنگل همیشه جنگل
                            خواهد ماند!

"آینه های ناگهان،قیصر امین پور"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب