با چشمان شب بو ببینید!

۱۴ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

لاله‌های واژگون

دمی از خاک با شوق تجلی سر برآوردن

نمی‌ارزد به عمری خاک عالم بر سر آوردن

 

من از شرمندگی چون لاله‌های واژگون عمری‌ست

به روی آسمانم نیست روی سر برآوردن

 

کسی باور نخواهد کرد اعجاز تو را ای عشق!

برای «خودپرستان» تا به کی «پیغمبر» آوردن

 

تو خضر واقف از غیبی و من موسای بی‌صبرم

چه دشوار است از کار تو ای دل سردرآوردن

 

بپرسید از کمانداران ابرویش چرا باید

به قصد کشتن یک نیمه‌جان صد لشکر آوردن

 

به غیر از وعده پاییز معنایی نخواهد داشت

برای باغ پیغام بهاری دیگر آوردن

 

یکی از پیله‌ها لرزید، چشم شمع‌ها روشن!

مبارک باد! از پروانه‌ها خاکستر آوردن

 

"کتاب، فاضل نظری"

 

نقاشی دختر قدیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

بیم فروریختن...

بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست

آه! بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

«بال» وقتی قفس پر زدن چلچله‌هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست

 

باز می‌پرسمت از مسئله دوری و عشق

و سکوت تو جواب همهٔ مسئله‌هاست...

 

«فاضل نظری، گریه‌های امپراطور»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

برخورد

نوری به زمین فرود آمد:
دو جا پا بر شن های بیابان دیدم.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جا پا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.

ناگهان جا پا ها به راه افتادند.
روشنی همراهشان می خزید.
جا پا ها گم شدند،
خود را از رو به رو تماشا کردم:
گودالی از مرگ پر شده بود.
و من در مرده ی خود به راه افتادم.
صدای پایم را از راه دوری می شنیدم،
شاید از بیابانی می گذشتم.
انتظاری گم شده با من بود.
ناگهان نوری در مرده ام فرود آمد
و من در اضطرابی زنده شدم:
دو جا پا هستی ام را پر کرد.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جا پا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.


"هشت کتاب سهراب سپهری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

دیوان مستوره

ای نام نکوی تو سردرفتر دیوانها
وی مصحف روی تو زینت ده عنوانها
تنها نه منم مفتون بر چشم سیه مستت
بیمار بسی دارند آن نرگس فتّانها
آوازه ی حسن تو تا گشت به عالم فاش
نالان به غمت چون من طفلان به دبستانها
مستوره به هر جایی کز ناز قدم بنهد
در رهگذرش خوبان گیرند به کف جانها

 

دیوان مستوره


 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

قطعنامه جنگل

طوفانی از تبر

ناگه به جان جنگل

                              افتاد
و هر چه را که کاشته بودیم
طوفان به باد داد
در گرگ و میش آتش و خاکستر
جنگل ولی هنوز
                         نفس می کشید
جنگل هنوز هم
                       جنگل بود
هر چند در دلش
جای هزار خاطره تاول بود
جنگل بلند و سبز
بپاخاست
و با تمام قامت
این قطعنامه را
                      تکذیب می کند!
جنگل هنور جنگل
جنگل همیشه جنگل
                            خواهد ماند!

"آینه های ناگهان،قیصر امین پور"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

یادداشت های گمشده

پس کجاست؟
چند بار 
خرت و پرت های کیف باد کرده را
                                                          زیر و رو کنم:


پوشه مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار
کارت های اعتبار


کارت های دعوت عروسی و عزا
قبض های آب و برق و غیره و کذا


برگه حقوق و بیمه و جریمه و مساعده
رونوشت بخشنامه های طبق قاعده


نامه های رسمی و تعارفی
نامه های مستقیم و محرمانه معرفی


برگه رسید قسط های وام
قسط های تا همیشه نا تمام...


پس کجاست؟
چند بار
جیب های پاره پوره را
                                    پشت و رو کنم:


چند تا بلیط تا شده
چند اسکناس کهنه و مچاله
                                           چند سکه سیاه


صورت خرید خاروبار
صورت خرید جنس های خانگی...


پس کجاست؟
یادداشت های درد جاودانگی؟1

 

 


1.همچنین اشاره به کتابی است از اونامونو فیلسوف، شاعر و نویسنده اسپانیایی که با قلم بهاءالدین خرمشاهی به همین نام ترجمه شده است.

 

 

 قیصر

 

"گلها همه آفتابگردانند، قیصر امین پور"

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

تا انتها ظهور

 

امشب
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز، سر خواهد رفت.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.

سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد،
باطن آینه خواهد فهمید.


امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد.
بهت پرپر خواهد شد.


ته شب، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد.


داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.

سهراب
 
 

 

"هشت کتاب، سهراب سپهری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

شیطان هم

از خانه به در، از کوچه برون، تنهایی ما سوی خدا می رفت.
در جاده، درختان سبز، گل ها وا، شیطان نگران: اندیشه
رها می رفت.
خار آمد، و بیابان، و سراب.
کوه آمد و خواب.
آواز پری: مرغی به هوا می رفت؟
_ نی، همزاد گیاهی بود، از پیش گیا می رفت.
شب می شد و روز.
جایی، شیطان نگران: تنهایی ما می رفت.


"هشت کتاب، سهراب سپهری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

تعبیر خواب

دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر می کشیدم
و لابه لای ابرها پرواز می کردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد
آن گاه با خمیازه ای ناباورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم
بر شانه هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
                            احساس می کردم!

 

 

 "آینه های ناگهان، قیصر امین پور"
 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

کوچه های خراسان

چشمه های خروشان تو را می شناسند
موج های پریشان تو را می شناسند


پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ های بیابان تو را می شناسند


نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می شناسند


از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی1
ای که امواج طوفان تو را می شناسند


اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می شناسند


کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه های خراسان تو را می شناسند

 


 

1. حدیث سلسله الذهب که امام به هنگام عبور از نیشابور فرمودند.

 
 


 "تنفس صبح، قیصر امین پور"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب