دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر می کشیدم
و لابه لای ابرها پرواز می کردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد
آن گاه با خمیازه ای ناباورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم
بر شانه هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
                            احساس می کردم!

 

 

 "آینه های ناگهان، قیصر امین پور"