با چشمان شب بو ببینید!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر عاشقانه» ثبت شده است

بیم فروریختن...

بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست

آه! بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

«بال» وقتی قفس پر زدن چلچله‌هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست

 

باز می‌پرسمت از مسئله دوری و عشق

و سکوت تو جواب همهٔ مسئله‌هاست...

 

«فاضل نظری، گریه‌های امپراطور»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

برخورد

نوری به زمین فرود آمد:
دو جا پا بر شن های بیابان دیدم.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جا پا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.

ناگهان جا پا ها به راه افتادند.
روشنی همراهشان می خزید.
جا پا ها گم شدند،
خود را از رو به رو تماشا کردم:
گودالی از مرگ پر شده بود.
و من در مرده ی خود به راه افتادم.
صدای پایم را از راه دوری می شنیدم،
شاید از بیابانی می گذشتم.
انتظاری گم شده با من بود.
ناگهان نوری در مرده ام فرود آمد
و من در اضطرابی زنده شدم:
دو جا پا هستی ام را پر کرد.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جا پا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.


"هشت کتاب سهراب سپهری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

راه

حالم را پرسیدند...
گفتم رو به راهم
کسی نفهمید رو به کدام...
راهم...


"تکیه بر دیوار نمناک، علیرضا داوری"

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

تکیه بر دیوار نمناک

روزگاریست در این شهر غریب
بین این آدمها که ز تنهایی خود می ترسند...
وز پس آئینه از دیدن خود می لرزند...
من تو را پاک ترین یافته ام
آنقدر پاک، که گر آب نبود
من تو را آب صدا می کردم


"تکیه بر دیوار نمناک، علیرضا داوری"
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب