با چشمان شب بو ببینید!

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هشت کتاب» ثبت شده است

برخورد

نوری به زمین فرود آمد:
دو جا پا بر شن های بیابان دیدم.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جا پا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.

ناگهان جا پا ها به راه افتادند.
روشنی همراهشان می خزید.
جا پا ها گم شدند،
خود را از رو به رو تماشا کردم:
گودالی از مرگ پر شده بود.
و من در مرده ی خود به راه افتادم.
صدای پایم را از راه دوری می شنیدم،
شاید از بیابانی می گذشتم.
انتظاری گم شده با من بود.
ناگهان نوری در مرده ام فرود آمد
و من در اضطرابی زنده شدم:
دو جا پا هستی ام را پر کرد.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جا پا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.


"هشت کتاب سهراب سپهری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

تا انتها ظهور

 

امشب
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز، سر خواهد رفت.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.

سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد،
باطن آینه خواهد فهمید.


امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد.
بهت پرپر خواهد شد.


ته شب، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد.


داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.

سهراب
 
 

 

"هشت کتاب، سهراب سپهری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

شیطان هم

از خانه به در، از کوچه برون، تنهایی ما سوی خدا می رفت.
در جاده، درختان سبز، گل ها وا، شیطان نگران: اندیشه
رها می رفت.
خار آمد، و بیابان، و سراب.
کوه آمد و خواب.
آواز پری: مرغی به هوا می رفت؟
_ نی، همزاد گیاهی بود، از پیش گیا می رفت.
شب می شد و روز.
جایی، شیطان نگران: تنهایی ما می رفت.


"هشت کتاب، سهراب سپهری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب