دمی از خاک با شوق تجلی سر برآوردن

نمی‌ارزد به عمری خاک عالم بر سر آوردن

 

من از شرمندگی چون لاله‌های واژگون عمری‌ست

به روی آسمانم نیست روی سر برآوردن

 

کسی باور نخواهد کرد اعجاز تو را ای عشق!

برای «خودپرستان» تا به کی «پیغمبر» آوردن

 

تو خضر واقف از غیبی و من موسای بی‌صبرم

چه دشوار است از کار تو ای دل سردرآوردن

 

بپرسید از کمانداران ابرویش چرا باید

به قصد کشتن یک نیمه‌جان صد لشکر آوردن

 

به غیر از وعده پاییز معنایی نخواهد داشت

برای باغ پیغام بهاری دیگر آوردن

 

یکی از پیله‌ها لرزید، چشم شمع‌ها روشن!

مبارک باد! از پروانه‌ها خاکستر آوردن

 

"کتاب، فاضل نظری"

 

نقاشی دختر قدیمی