با چشمان شب بو ببینید!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاضل نظری» ثبت شده است

لاله‌های واژگون

دمی از خاک با شوق تجلی سر برآوردن

نمی‌ارزد به عمری خاک عالم بر سر آوردن

 

من از شرمندگی چون لاله‌های واژگون عمری‌ست

به روی آسمانم نیست روی سر برآوردن

 

کسی باور نخواهد کرد اعجاز تو را ای عشق!

برای «خودپرستان» تا به کی «پیغمبر» آوردن

 

تو خضر واقف از غیبی و من موسای بی‌صبرم

چه دشوار است از کار تو ای دل سردرآوردن

 

بپرسید از کمانداران ابرویش چرا باید

به قصد کشتن یک نیمه‌جان صد لشکر آوردن

 

به غیر از وعده پاییز معنایی نخواهد داشت

برای باغ پیغام بهاری دیگر آوردن

 

یکی از پیله‌ها لرزید، چشم شمع‌ها روشن!

مبارک باد! از پروانه‌ها خاکستر آوردن

 

"کتاب، فاضل نظری"

 

نقاشی دختر قدیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب

بیم فروریختن...

بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست

آه! بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

«بال» وقتی قفس پر زدن چلچله‌هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست

 

باز می‌پرسمت از مسئله دوری و عشق

و سکوت تو جواب همهٔ مسئله‌هاست...

 

«فاضل نظری، گریه‌های امپراطور»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زینب